موضوعات
آرشيو وبلاگ
بــــی انـتــهــاتــریــن عــبــرتـــــــــــــــ یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:جنید, :: 13:16 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
وي ابوالقاسم و نام شريفش جنيدبن محمدبن جنيد الخزّازي القواريري. تولدش طبق تواريخ در سال دويست و هفت ضبط شده. اصلش از نهاوند و مولدش بغداد است. به واسطه اشتغال پدرش به شيشه فروشي به «قواريري» مشهور و چون گاهي هم خزّ فروشي ميکرده «خزّاز» نيز گفتهاند، و هم گفته شده است که خود آن جناب نيز پس از مراجعت از مکّه که در خدمت سَري بود، به شيشه فروشي مشغول گرديد. جنابش از هفت سالگي به تحصيل علوم پرداخت و فقه را نزد ابوعلي ثوري شاگرد امام شافعي خواند و کامل کرد. در بيست سالگي به فتوي دادن پرداخت. به اندک وقتي صيت فضيلتش به جائي رسيد که وي را فقيه شافعي گفتند و فقهاء عصر به شاگرديش افتخار داشتند، چنانچه ابوالعباس بن سريج فقيه شافعي هرگاه سخني در اصول يا فروع ميگفت که موجي شگفتي حاضرين ميشد؛ ميگفت: هذا مِن بَرَکةِ مُجالَسَتي اباالقاسم الجُنيد[۱]. جنابش در علم تفسير و اشارات و کلام و بيان دقايق قرآن مجيد بينظير بود. چندي در جامع بغداد وعظ ميگفت ولي به مناسبت شدّت تقيه نسبت مذهب صوري خود را به سفيان ثوري ميداد، تا آنکه تحت تربيت باطني و فيض روحي جناب سري در طريقت به درجۀ کمال رسيد و به دريافت اجازۀ ارشاد و هدايت خلق از طرف جناب سري و تأييد آن از حضور حضرت امام علي النقي (ع) مفتخر آمد و پس از آن حضرت، اجازۀ وي همچنان از طرف حضرت امام حسن عسکري (ع) توشيح يافت و بالاخره به مقام خليفة الخلفائي و جانشيني جناب سري فائض و بر اريکه ارشاد متمکّن گرديد. ابتداي حال آن جناب چنان بود که از مکتب به خانه آمد و پدرش را گريان ديد، سبب را پرسيد. پدرش گفت: امروز زکات مال نزد خالويت سري بردم قبول نکرد و معلوم شد دست رنج من لايق دوستان خدا نيست! جنيد گفت: به من ده که ببرم که بستاند. آنگاه درمها را برداشت و به خانۀ سري آمد و در بزد. سري آواز داد که کيست. گفت: جنيدم، در باز کن و اين فرضيه زکات بستان. گفت: نستانم. جنيد گفت: تو را به آن خدا که با تو اين فضل و با پدرم اين عدل کرده بستان. سري گفت: چه فضل با من و چه عدل با پدرت کرده؟ گفت: با تو اين فضل که درويشي داده و با وي آن عدل که به دنيا مشغول کرده، تو اگر خواهي قبول کني و اگر نخواهي قبول کني، امّا او اگر نخواهد بايد زکات به مستحق رساند. سري را اين سخن خوش آمد، در بگشود و گفت: درآي که پس از زکات، تو را قبول کردم. پس مال از جنيد بگرفت و هم او را در زير بال عنايت و تربيت خود جاي داد و او را به خود به مکّه برد و تربيتش کرد و به کمال رسانيده، پس از چندي به هدايت خلق مأمورش کرد، و بالاخره هنگام رحلت خلافت خود را به وي داد و خرقه به وي سپرد و بر سرير ارشاد متمکنش کرد.
وفات جناب جنيد بنابر اختلاف اقوال در سالهاي دويست و نود وهفت تا دويست و نود و نه بوده است و خلافت و جانشيني خود را به شيخ ابوعلي رودباري واگذار فرمود. مدت زندگاني آن جناب را بين نود تا نود و دو گفتهاند و مدّت تمکّن وي بر سرير ارشاد و قطبيت بين سي و شش تا چهل و چهار سال بوده است. آرامگاه آن جناب در شونيزيه در بغداد قرب مدفن جناب سري سقطي است.
مأذونين ارشاد از طرف آن جناب:
۱ - شيخ ابوعلي رودباري خليفة الخلفا و جانشين وي؛
۲ - ابو عمرو زجاجي؛
۳ - حسين بن منصور حلاج؛
۴ - عمروبن عثمان مکّي؛
۵ - شيخ ابوبکر شبلي؛
۶ - شيخ محمّد رويم؛
۷ - شيخ عبدالله خفيف؛
۸ - شيخ ابوبکر واسطي؛
۹ - ممشاد دينوري؛
۱۰ - ابومحمد حريري.
معاصرين آن جناب از ائمه اطهار: حضرت امام علي النقي (ع) و حضرت امام حسن عسکري (ع) و نيز مدتي از زمان غيبت صغري را درک نموده است، و اجازۀ ارشاد او از طرف قرين الشَّرف حضرت صاحب (عج) تأييد گرديده.
گويند آن هنگام که هفت ساله بود، خالو و مرشد وي سري او را با خود به حجّ برده بود. در مسجدالحرام در ميان چهارصد تن از مشايخ بر سر مسئله شُکر سخن ميرفت. سري گفت:اي جنيد تو نيز چيزي بگوي. سر پيش افکند. آنگاه گفت شُکر آن است که نعمتي که خدا داده بدان نعمت بر او عاصي نشوي و دادۀ او را سرمايه معصيت او نسازي، همه وي را تحسين کردند. و فرمود: اين راه را کسي بايد که کتاب خداي بر دست راست گيرد و سنّت رسول بر دست چپ و به نور اين دو شمع برود که نه در بُهت افتد و نه در بدعت. و گفت شيخ ما در اصول و فروع و بلا کشيدن علي بن ابيطالب (ع) است. و فرمود: روزگاري چنان بود که اهل آسمان و زمين بر من ميگريستند و زماني من بر همه ميگريستم، اکنون چنانم که نه از ايشان خبر دارم نه از خود. و فرمود: ده سال به پاسباني دل را نگاه داشتم و ده سال دل مرا نگاه داشت. اکنون بيست سال است که نه من از دل خبر دارم نه دل از من.
يکي از کرامات آن جناب که در اغلب تذکرهها آورده شده، تيمناً ذکر ميشود: جنابش مدتي که به دکّان خود آبگينه فروشي ميکرد، هر روز پرده را ميآويخت و چهار صد رکعت نماز بگذاشت پس از مدتي دکّان بگذاشت و در دهليز خانه سري منزل کرده به پاسباني دل پرداخت، و سي سال نماز خفتن که بگزاشتي بر پاي ايستادي و تا صبح الله الله گفتي و هم بر آن وضو فريضه صبح بگزاشتي. معاندين خبر او به خليفه رسانده و در کار او غمّازي کردند. خليفه گفت: او را بيحجّتي نتوان منع کرد. گفتند: خلق در کار او به فتنه ميافتند. خليفه کنيزکي را به سه هزار دينار خريده بود و در زيبائي کسي به او نرسيدي. فرمود تا خود را به زيور بياراست و گفت تو را به فلان موضع پيش جنيد ميبايد رفت و نقاب از چهره دور کرده خود را بر وي عرضه ميبايد کردن، و گفتن که مال بسيار دارم مرا از کار عالم دل گرفته است آمده ام تا مرا بخواهي تا در صحبت تو روي به طاعت آورم که دلم به اهل دنيا قرار نميگيرد، جز با تو. و چنان بايد جهد کني که او را به خود مايل کني. پس خادمي با کنيزک روان کرد که حال او را مشاهده کند. کنيزک پيش جنيد آمد و نقاب از چهره گرفت جنيد را بياختيار نظر بر وي افتاد چون وي را بديد سر در پيش افکند. کنيزک زبان بگشاد و آنچه تعليمش داده بودند بازگفت و زاري کرد تا از حد بگذشت. جنيد خاموش بود، آنگاه سر بر آورده آهي برآورد و در کنيزک دميد کنيزک در حال بيفتاد و جان داد. خادم برفت و خليفه را خبر کرد. آتش به جان خليفه افتاد و پشيمان شد و گفت هرکه با ايشان آن کند که نبايد کند آن بيند که نبايد ديد. پس برخاست و پيش جنيد آمد که چنين کسي را نتوان پيش خود خواند و به جنيد گفت:اي شيخ دلت آمد که چنان لعبتي را بسوختي؟ جنيد فرمود:اي اميرالمؤمنين تو را شفقت بر مؤمنان چنان است که ميخواستي رياضت و جان کندن چهل سالۀ مرا بر باد دهي، نکن تا نکنند!
نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
تبادل لینک هوشمند |
||